ایلیارایلیار، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره

***ایلیار خوشگل مامان***

الیار فسقلی در این روزها

الیار ناز مامان، الهی من فدات بشم شیرین گندمک من، این روزها دیگه کلی پشر عشل ( عسل پسر) شیطونی شدی واسه خودت.ببین مثلا.. اینجا داری بال بال میزنی تا بیام برت دارم و بگیرم بغلت خوشگل مامان ببین اینجا هم چقده دوست داشتنی شدی خوشتیپ مامان    مامانی یه چند روزی هست که کاملا می تونی با روروئکت حرکت کنی  و به این ور و اون ور خونه و جاهایی که ندیده بودی سرک بکشی برای همین هم وقتی سوار ماشینت هستی خیلی احساس شادمانی و شور و نشاط بهت دست میده و دیگه از اون نق زدنها خبری نیست. منم دنبالت میام تا یه موقع شلوخی خطرناک نکنی، البته هنوز زیاد با وسایل درو و برت کاری نداری و همون ماشین سواری کلی بهت حال میده . تازگی ها کم ...
7 اسفند 1392

الیاری و دوست ماچ گیرش عمه شیوا!

 خانواده عمه شیوا برای  2و 3 روز تعطیلات مراسم عاشورا اومده بودند تبریز. عمه خیلی از تهران پیغام می فرستاد که اگه بیاد تبریز دیگه از اون ماچهای بزرگ که دفعه پیش میکرد، نخواهد کرد و ایندفعه نوبت گاز گرفتن اون لوپهای توپولوی الیار هستش که آروم و قرار رو ازش گرفته   برای همین هم یه دسته نیروی کمکی شامل من و پسرهای عمه تو خونه مستقر شده بودیم تا اگه اوضاع وخیم شد الیاری رو از دست عمه نجات بدیم. اما برخلاف تصور عمه این بار بسیار ملایم تر از دفعه قبل بود و نه تنها گازت نگرفت بلکه خیلی هم آروم ماچت می کرد. می گفت همینکه آدم تو اون چشمهای ناز و خوشگل و قیافه آروم الیار نگاه میکنه دیگه اصلا دلش نمیاد حتی یه ذره هم اذیتش کنه. البته ...
7 اسفند 1392

رو روئک سواری برای اولین بار

الیار جان از اونجایی که تقریبا خودت میتونی بدون کمک بشینی بقیه میگفتن که توی روروئک هم می تونی بشینی و حرکت کنی منم آوردم و برای اولین بار سوار روروئکت کردم. وای اونقده بامزه شده بودی که نگو. یه نی نی کوشول موشولو تو یه روروئک بزرگ. خیلی هم با تعجب هم به ماشین مدل بالا و شماره ارس خودت نگاه میکردی. تازه دستت هم روی سوییچ تا ماشینت رو روشن کنی. اما هنوز نمی تونی حرکت کنی برای همین حوصله ات سر میره و بعد از  3 ، 4 دقیقه سرو صدا می کنی تا برم         بردارمت .فدات بشه مامانیییییییییی الهییییییییی اینم الیاری در زاویه ای متفاوت اینم الیار بالام در حال اندیشیدن به کارهای ( شلوغی های) آینده درون ماشی...
7 اسفند 1392

هشت ماهگی

الیار جان 7 ماهگیت تموم شده و دیگه رفتی توی هشت ماهگیت شنبه 9 آذر به همراه دایی منوچهر بردیمت مرکز بهداشت اما خدا رو شکر واکسنی در کار نبود. هزار ماشالله قدت شده 72 سانتیمتر و وزنت 9 کیلو و هفتصد گرم. ماچالله ماچالله  تو این مدت کلی نی نی بزرگی شدی و هر روز یه کار تازه و با مزه انجام می دی. به راحتی میشینی و به راحتی روی شکمت بر میگردی و تقلا میکنی تا بتونی حرکت کنی ولی فعلا از چهار دست و پا رفتن خبری نیست برای همین زودی گریه میکنی تا بیاییم و دوباره برگردونیمت. به وسایل اطرافت توجه خاصی نشون میدی به خصوص اگه چیز جدیدی باشه و تا اونجایی که میتونی دستت رو دراز میکنی تا برشداری که بعضی وقتها هم با کله میری زمین بعد از چند دقیقه که...
7 اسفند 1392

الیار در مراسم عاشورا و تاسوعا

الیار جان این روزها همه عزادار امام حسین هستند و نی نی کوچولوی من هم به سهم خودش در این عزاداری شرکت کرده بود. روز عاشورا سه تایی با هم رفتیم بیرون ، فکر نمیکردم زیاد همکاری کنی چون هوا یه کم سرد بود و  سروصدا هم خیلی زیاد بود اما برخلاف تصورم خیلی هم آروم بودی و اصلا اذیت نکردی، یه کم بعد هم با وجود اونهمه شلوغی و سروصدا آروم و ناز مثل فرشته ها تو بغل بابایی به خواب رفتی. فکر کنم چون نمی خواستی زودی ببریمت خونه و دوست داشتی توی مراسم غزاداری حضور داشته باشی اینقده    نی نی خوفی شده بودی. به هر حال ازت ممنونم الیاری خوشگلم، خدا غزا داریت رو قبول کنه و تو را هم در زندگی از پیروان راستین راه امام حسین قرار بده. البته خ...
7 اسفند 1392

سالگرد ازدواج و نیم سالگی الیار

هشتم آبان چهارمین سالگرد ازدواج من و بابا محمد، مصادف شده بود با نیم ساله شدن شما یعنی پایان 6 ماهگی. یه جشن کوچولوی خانوادگی هم گرفتیم به یاد ایام جوانی! اینم الیاری، دایی دایی، مامان و بابای من و باران و آرمان خان پسرعموی الیار الیار هم کاملا بی حوصله است آخه نی نی من خوافش میاد و چون سر و صداست نیتونه بخوابه. الهی من فداش اینم کیک سالگرد ازدواج. البته سفارشی نبودها همینجوری رفتیم و آخرین کیکی که تو تک درخت مونده بود رو گرفتیم، تازه شانس آوردیم که اون یه دونه هم مونده بود. آخه دیر رفته بودیم. دیگه چی می شه کرد یه کم کمبود وقت داشتیم .... ...
7 اسفند 1392

الیار و عکسهای جدیدش

اینجا الیاری رفته تو کوله پشتی دایی اش تا اونجا قایم بشه و فردا صبح باهاش بره راهنمایی رانندگی مرند تا باهاش و اونجا طرح سربازی اش رو بگذرونه!92.8.17   بیستم آبان ماه رفته بودیم خونه دایی من و این عکسها رو با مهدی یار پسر دختر دایی (نوه دایی) گرفتیم که اونم 11 ماهشه. پسر آروم و بامزه ای بود. مامانش چند روزی بود می خواست از خوردن پستونک رو ترکش بده و طفلی بچه اصلا آروم و قرار نداشت بخاطر همین تا تو رو دید که پستونک می خوری بی اختیار دستش رو دراز کرد و پستونک رو از دهن الیاری درآورد و تو دهن خودش گذاشت و تند تند شروع کرد به خوردنش. کلی خندیدیم. رفتن ما برای مهدی یار باعث خیر شد چون بعد از اون صحنه بانمک و اصرارهای من و مامان بود که...
7 اسفند 1392

هفت ماهگی

الیار جان دیگه شدی "یدی آی لیق" یعنی 7 ماهه! 12 آبان بردیمت مرکز بهداشت تا بازم ازاون واکسنهای بد بزنن به عسل من. می دونم که موقع زدن سرنگ به اون پاهای نازنازیت چقدر اذیت میشی ولی خوشگل مامان چاره ای نیست برای سلامتی ات لازمه. تو خونه هم مثل دفعات قبل شب اول تب داشتی و ناله زاری می کردی و من تا صبح مراقبت بئدم تبن زیاد بالا نره، اما از روز سوم به بعد یه کم بهتر شدی. ولی دیگه خدا رو شکر فعلا از دستشون راحت شدی و رفت تا یک سالگی انشالله. اما الیاری  دیگه خودت کاملا میتونی بشینی و با اسباب بازیهات بازی کنی ، به راحتی به پهلو بر میگردی و بعدش هم زودی می افتی روی شکمت، همش دوست داری اینکار رو تکرار کنی یعنی تا روی زمین ولت می کنیم زودی می ...
7 اسفند 1392

الیاری و تخت خواب جدیدش

الیار جان اواسط آبان ماه رفتیم برات یه گهواره جدید خریدیم. و برخلاف انتظار خیلی ازش خوشت اومده. با چند تا تکون به آسونی توش به خواب میری. شبها هم که بعد از شیر خوردن چند دقیقه ای بیقراری می کردی و باید روی پاهام تکونت می دادم تا دوباره به خواب بری، خدا رو شکر با چند تا تکون کوچولو توی گهواره براحت می خوابی. کلا وسیله خوبی کاشکی خیلی زودتر می خریدیمش. ...
7 اسفند 1392

الیار بالام، گوزل بالام در مرند

رو ز جمعه 26 مهر ماه ما به همراه مامان بابا رفتیم مرند دیدن داداش منوچهر افسر. آخه از وقتی رفته بود اونجا همش می خواستیم برای دیدنش بریم مرند که بلاخره موفق شدیم. حدوذهای ساعت 12 رسیدیم مرند و رفتیم پادگان منوچهر و برداشتیمش بعد هم شهر رو گشتیم تازه یه سری هم به بازار بزرگ مرند که تلویزیون همش تبلیغش میکنه رفتیم. بعدش هم یه جای با صفا که آقاداداش افسر نشونمون داد اتراق کردیم برای نهار. الیار هم دستش درد نکنه خیلی همکاری کرد. اصلا اذیت نکرد و همش با داییش بازی بازی میکرد و هیجان زده بود.آخه پسرم  هزار ماشالله کلا اهل مسافرت و تفریح و به قول محمد "صفا سیتی" هستش. بعد از خوردن نهار ( کوفته تبریزی) و اکثر تنقلات و میوه هایی که مثلا برای...
7 اسفند 1392